سلام خدمت کسایی که واقعا قصد راهنمایی و کمک دارند.
من پسری حدودا 26 ساله هستم..حرفایی که میزنم جز واقعییت چیزی نیست.
و از شما دوستان توصیه و راهنمایی جز واقعیت و کارامدی نمیخوام.
مشکل اصلی من حول مسایل جنسی میگرده .. و به خاطر این با مشکلات عدیده ای مواجه شدم
که اگر بخوام رو راست باشم دیگه واقعا نمیتونم به تنهایی حلش کنم و نه شوقی دارم نه انرژی ..
من اولین بار حدود شانزده سالگی استمنا کردم و تا الان قریب به ده سال میگذره.. اگر در هر سال دویست
بار اینکارو کرده باشم یعنی تا الان دو هزار بار این عمل رو مرتکب شدم.. گر چه خودم مطمئنم این رقم خیلی بیش ازین حرفاست..
وقتی وارد دانشگاه شدم یکی از دوستان گفت کشیدن سیگار برای رفع عطش جنسی بسیار موثر است.
من هم که خیلی مغموم و ناراحت از اون شرایط بودم اقدام به استعمال سیگار کردم... از حق نگذریم اوایل واقعا تاثیر داشت
و حتی فکر اینطور چیزها هم به ذهنم نمیومد.. اما کم کم همنطور که همه میدونن تاثیرش موقتی بود و من موندم
با اعتیاد به سیگار و استمنا... این رویه چند سال حتی در دوران خدمت سربازی و بعد از ان ادامه داشت تا اینکه وارد مخمصه دیگری شدم..
یک نکته قابل ذکر است که پس از شش هفت سال از انجام این عمل (استمنا) من بشدت وابسته
به اینکار شدم و حتی احساس شرمی برایم نمانده بلکه از انجامش لذت میبردم.. به واسطه برخی افراد
و خصوصا اینترنت با ترامادول اشنا شدم.. چیزی که مانع انزال زودرس میشه.. و من هم که خیلی مشتاق
بودم زمان بیشتری برای لذت بردن از استمنا را تجربه کنم راه کم هزینه و زود بازدهی بود .. پس بی معطلی
اقدام به مصرفش کردم و هنوووووز هم مصرف میکنم.. اوایل مقدار کم...و حالا اگر روزی یک قرص ترامادول دویست
نخورم اصن نمیتونم راه برم.. یعنی بشدت معتادش شدم.. در حین استعمال این قرص و همزمان با کشیدن
سیگار اقدام به انجام استمنا میکنم که گاهی دو یا سه ساعت به درازا میکشه..
و گاهی از شدت این کار (با طلب ببخش از شما) الت جنسی ام بشدت متورم شده و زخم میشود
اما به طرز دیوانه واری ادامه میدهم ... گاهی فقط ارزو میکنم زودتر کارم تمام شود و به خانه برگردم
تا بتوانم به اینکار بپردازم... شاید فکر کنید چرا ازدواج نکردم..
خب ازدواج که با این شرایط امری بسیار سخته و اصولا مخالفم که به خاطر رفع نیازم تن به ازدواج دهم
چرا که بعد از رفع نیاز چیزی برای دوست داشتنم باقی نمیماند.. من هر راهی راه تجربه کردم.. انگار
خدا نمیخاد کسی رو پیدا کنم که ...بگذریم.. فوق العاده افسرده و عصبی شدم.. نه امیدی
به اینده دارم نه راه خروجی از این جهنم میشناسم..هیچ دست کمکی بسوی دراز نشده .. خستم ..
از خودم .. از همه چیز .. گم شدم و معنای واقعی زندگی و علت بودنمو فراموش کردم..
میخام بگم بیشترین ضربه رو از ناآگهی خانواده و مخصوصا پدرم خوردم که هرگز اقدام به اصلاحم نکرد..
مگر یک پسر نوزده ساله از زندگی چه میفهمد؟.. قصد توجیه ندارم.. کاملا روشنه که مقصر اول و اخر خودم هستم.
اما وقتی امیدمو به کمک دیگران از دست دادم سرعت سقوطم بیشتر شد..اهای ادمایی که اطرافتون مثل
من رو میبینید و سکوت میکنید..باور کنید انسانیت فراتر از سکوت شماست..
یا علی
- چهارشنبه ۱۴ آبان ۹۳
- ۰۰:۲۱
- چهارشنبه ۲۹ بهمن ۹۳
- ۱۰:۴۴
- سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۳
- ۰۳:۰۸
- یکشنبه ۲۹ شهریور ۹۴
- ۱۸:۱۵
- جمعه ۲۴ اردیبهشت ۹۵
- ۱۴:۰۳
- جمعه ۲۴ اردیبهشت ۹۵
- ۱۴:۰۷
- دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۹۶
- ۰۲:۲۹